جدول جو
جدول جو

معنی مبادرت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مبادرت کردن(نَ / نِ گَ تَ)
پیشی گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اقدام کردن. به کاری دست زدن. و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مبادرت کردن
پیشی جستن، شتابی کردن، یازیدن دست یازیدن دست به کار شدن پیشی جستن، تعجیل کردن، اقدام کردن بکاری: مسعود... بتعجیل تمام مسرعان به امیر خراسان دوانید که... بجنگ سلجوقیان مبادرت نماید
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت کردن
پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن، اقدام کردن، دست یازیدن، مبادرت ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

باز گرفتن، تاوان گرفتن، باز خو است کردن تاوان گرفتن جریمه کردن، مطالبه کردن مواخذه کردن: احسان پادشاه آنست که بر مردم بهانه نگیرد و منقصتها نجویند و مصادره نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
فرواییدن فرا رفتن فاتوریدن بنه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منادات کردن
تصویر منادات کردن
یکدیگر را آواز دادن، جار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
داماد شدن، بدامادی برگزیدن داماد کردن: از امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه - السلام است که از او ترسیدند دشمنان خدای... وز خلق رسول علیه السلام مراو را گزید ومر او را بخویشتن کشید چه بدانچ با او مصاهرت کرد تا امروز فرزندان او فرزندان رسول اند و چه مر او را وصی خویش بغدیر خم وهمگنان را بولایت او اشارت کرد، خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصابرت کردن
تصویر مصابرت کردن
شکیبیدن شکیبایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاخرت کردن
تصویر مفاخرت کردن
فخر کردن بخود بالیدن: (فصحای عرب بقصاید سبعیات مفاخره و مباهات میکردند) (لباب الالباب. نف. 7)
فرهنگ لغت هوشیار
پشتکار داشتن، برد باری کردن، پیشی گرفتن پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیش گرفتن، تحمل رنج کردن: مدت سه شبانروز بر محاربت مصابرت نمودند و بر مضاربت مثابرت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
ناییدن نازیدن به خود بالیدن فخر کردن نازیدن: فصحای عرب بقصاید سبعیات مفاخرت و مباهات میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
ور تنیدن داد و ستد کردن معاوضه کردن چیزی را، تبدیل کردن وجه رایج کشور دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
گادن، انجام دادن، سرپرستی کردن کاری را بنفسه انجام دادن، جماع کردن: با زنان مباشرت کنید هر گونه که خواهید، نظارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
کوچیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
نظارت کردن، کارگزاری کردن، پیشکاری کردن، عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن، جماع کردن، هم خوابگی کردن، هم آغوشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
Emigrate, Migrate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
Barter, Exchange
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
émigrer, migrer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
échanger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
ruilen, uitwisselen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
barattare, scambiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigrar, migrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
intercambiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
auswandern, migrieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigreren, migreren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
емігрувати , мігрувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
обмінювати , обмінюватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
эмигрировать , мигрировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
обменивать , обмениваться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigrować, migrować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
wymieniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
tauschen, austauschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigrar, migrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigrare, migrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی